۱۳۹۰ تیر ۳۱, جمعه

روی داد 27 : اِ؟...اینجوریه؟!




طبق معمول همیشه ابتدا سینمای ما و سپس کافه سینما را برای بررسی اخبار روزانه ی هنر در کنار 

دیگر صفحات گشودم ،

چشمم به مطلبی افتاد که ابتدا جدی نگرفتم و گفتم شایعه ای بیش نیست خبری که در کافه سینما 

اینطور نوشته بود:


گفتم که هاهاها ، ولی انگار سینمای ما آب یخی باشد بر افکار من:


دختری با کفشهای کتانی که دیروزها وقتی در خیابانهای شهر قدم می گذاشت گمان می کرد که راه 

ابریشمی آبی را می پیماید ،

با گربه ی آوازخوانی هم غذا شده بود که همان گربه ی عروسکی شرفی به ز مردنماهای این شهر 

داشته و دارد ،

(کمی مکس)

افسوس که زمانه تنها به سه زن قناعت نکرد و ستاره ای بیش ، همچون عکاس دربند را به طبقه ی 

سوم اسارت گرفت ، به امید آنکه کمی صداها بیفتد ،

چه خیال باطلی...

امروز اما مانند دیروز کماکان دیدنیست ، چون زندان زنان ...

کسی چه گمان می کرد که آتش سبز اینگونه شعله کشد و پگاه صبحدم را برایمان به تلخی یادآور 

باشد...؟

کدام یوسفی هست که به سربازان گمنام امام زمان ما یادآور شود که ،

مردان غیور به زندان زنان ، ورود آقایان ممنوع!


بعد از "منهای دو" به او گفتم:

خسته نباشید ، بازیتون توی طبقه ی سوم واقعا خوب بود ،

پاسخ داد:

مرسی ممنون ، شما فیلم رو دیدید؟

گفتم:

بله ، تو جشنواره دیدم ،

گفت:

واقعا؟ ، وای خوش به حالتون ، من خودم خیلی دوست داشتم ببینم واکنش مردم چیه؟

گفتم:

خب چرا تو جشنواره نیومدید ببینید؟

گفت:

ایران نبودم!

برایش با منصور آرزو کردیم که انشالله سیمرغ بگیرید...

خندید و باران کوثری را در آغوش گرفت...


... :

انقدر صمیمی بود که بهم می گفت پدر ،


چرا بود ، چرا می گفت؟

هنوز هم هست!



 برایش دعا کنیم...

۵ نظر:

  1. " سلام.
    حال همه ی ما خوب است.
    ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
    که مردم به آن شادمانی بی سبب میگویند.

    با این همه عمری اگر باقی بود٬
    طوری از کنار زندگی میگذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد
    و نه این دل ناماندگار بی درمان...

    تا یادم نرفته است بنویسم حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود
    میدانم همیشه حیات آنجا پر از هوای تازه ی باز نیامدن است
    اما تو لااقل حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
    ببین انعکاس تبسم رویا شبیه شمایل شقایق نیست؟

    راستی خبرت بدهم خواب دیده ام
    خانه ای خریده ام
    بی پرده، بی پنجره، بی در، بی دیوار
    هی بخند

    بی پرده بگویمت
    چیزی نمانده است من چهل ساله خواهم شد
    فردا را به فال نیک خواهم گرفت.
    دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سفید از فراز کوچه ما میگذرد
    باد بوی نامهای کسان من میدهد.
    یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟

    نامه ام باید کوتاه باشد، ساده باشد،
    بی حرفی از ابهام و آینه،
    از نو برایت مینویسم:

    حال همه ی ما خوب است،
    اما تو باور نکن. "

    پگاه عزیز تولدت مبارک، جاودانه باشی.

    یاد و خاطره استاد شکیبایی رو هم که سالروز درگذشتشون چند روز پیش بود گرامی میداریم.

    پاسخحذف
  2. پگاه آهنگرانی و صدیقه وفا مهر فردا با قرار آزاد میشند.

    پاسخحذف
  3. اصلاح میکنم مرضیه وفامهر

    پاسخحذف
  4. فاجعه ای داره رخ میده اونم عادت کردن ما آدما به دیدن و شنیدن این جور اتفاقاست

    خیلی خیلی درد آوره

    از امثال خودم که با شنیدن این خبرا فقط افسوس میخوریمو آه میکشیم و فوقش قطره ای اشک میریزم بدم میاد

    پاسخحذف

اگر عضو هستید و یا وبلاگ دارید که وبتون رو بزنید و نظرتون رو بنویسید...
ولی اگر خدایی نکرده غیر از اینه...توضیح می دم دقت کنید...
با نام ناشناس نظرتون رو مرقوم بفرمایید ولی یه جوری به من گرا رو بدید که کدوم عزیز داره پیغام میذاره...
ممنونم...