۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه
۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه
۱۳۹۰ مهر ۳۰, شنبه
روی داد 31 : درد این آتش جانسوز نهفتن تا کی؟!
«يا لطيف
خير ببيني آقا سيدرضاي ميرکريمي.
کامات شيرين. اگر اين حَبّه قندت نبود، يادمان ميرفت کجايي هستيم و با کامِ تلخ در صفِ سفارتِ خرسنشان ايستاده بوديم تا از سرزمين هميشه آفتابمان به جبرِ همكار تلخمزاج، همه مهر دروغ بر پيشاني، متقاضي پناه به سرزمين هميشه ابري بگيريم.
خير ببيني برادر. تو با حَبّه قندي کام دودگرفتهمان را شُستي و به يادمان آوردي که ايراني هستيم. نامي داريم و نشاني. ادبي داريم و آدابي، که به وقت شادماني بدانيم چه بايد کنيم و به وقت عزا چه بايد باشيم.
سيّد عزيز، متوقع نباش که با اين حَبّه قندت قادر به شيرين کردن کامِ جفامسلکان باشي. اين تلخي به بلنداي نسلِ اين نهضت همچنان ادامهدار است، ولي بدان، اين بارانِ سياهِ جفايِ غريبههايِ دوستنما، پاياني دارد. تو حوصله کن و مباد که شکايت به غريبه بري. تو شاگردِ مکتبِ فردوسي و حافظي که نه کوچيدند و نه شوقِ ترکِ سرزمين به فرزندانشان دادند. اين عصر وارونگي پاياني دارد برادر!»
برادرت ابراهيم حاتميکيا
برگريزان يکهزاروسيصدونود
این نامه ایست که به بهانه ی تبریک به سیدرضا میرکریمی و خوشحالی از "یه حبه قند" با نیش و کنایه ای زهردار که گویا به اصغر فرهادی زده شده به قلم آقای کارگردان درآمد؛
حال راغبم نظرم را ابلاغ و مایلم نظرت را نیز بدانم ، چنانکه من حق دادن نظر به کلام این نامه را داشتم تو نیز داری ، پس هم برای من هم برای او ، بنگار!
سلام و درود بر ابراهیم حاتمی کیایی که اگر هفته ای یکبار نشود ، حتما ماهی یکبار آژانسش را که به دقت حتی میمیک بازیگرانش را حفظم می بینم...
من زمانی که ارتفاع پست را دیدم با خودم گفتم که این جنس ، جنسی سوای از سینمای حاتمی کیاست و حسم چنین می گفت ، ولی انگار ادامه ی همان قدرمطلق*های اوست. این دقیقا همان نیک اندیشی است ولی تمامیش نیست.
آری ابراهیم خان حاتمی کیا در انتها -چرا سختش کنیم در دل-تمام فیلمهایش امید را زنده نگه داشته و مخاطبش را با امید به خانه می فرستد. خب این غذای خوشمزه ایست نوش جان...!
انگار همین دیروز بود که سخنانت در راز را دیدم و خواندم ، آنجا شاید صراحتا مشخص بود که چه گفتی ولی چه شده که انگار دنبال شر می گردی؟!
ابراهیم حاتمی کیا به دنبال کتک کاری است؟! به دنبال عربده کشی و چاقو کشی است؟!
اگر بوده پس چرا در فیلمهایش همیشه توپ و تفنگ و نبرد مردانه بوده؟! اگر بود خروس جنگی می ساخت...
اگر نبوده پس این خط و نشان برای نبرد ... چیست؟!
نه ابراهیم حاتمی کیا اینکاره نیست ، پس چرا بویی دگر می آید؟!
عرض می کنم...
باید با هم درک درستی از واقعیت را لمس کنیم ، ما در ایران نابغه کم نداریم ، اگر فکر می کنید داریم ، ادامه ی این متن را نخوانید ، چرا که نتیجه ی گفته هایم از همان بند اول است ، یکی از آنها(نوابغ) خود حاتمی کیاست ، دیگریش پیمان قاسم خانی است ، در عرصه ی بازیگری هم که الی ماشالله و به زعم من بازهم هستند کسانی که در امتدادشان فرهادیست.
خب ، حاتمی کیا که پسرصادق ایران است -و همین حرفهای تند و تیزش هم برگرفته از همان صداقت است-صبحانه ی فکری را خودش پیدا کرده ، نوش جان کرده ، به ما هم توصیه کرده است ، ولی آیا به اصغر فرهادی و پیمان قاسم خانی بزرگ که هر دو جهانی فکر می کنند و حق هم دارند فکر کنند کسی خوراک فکری داده؟!
الآن را نمی گویم از همان زمانی صحبت می کنم که حاتمی کیا برای دریافت جایزه ی "به نام پدر"ش در اختتامیه ی فجر فرهادی ، قلمش و فیلمش را ستود.
خوراک فکری که به آنها ندادیم ، قدری تامل کردند -یا به قولی زور زدند- و بروز دادند آن استعداد ناب و تفکر جهانیشان را ، حال انگشت اتهام به سمتشان گرفتی که چه؟! که چرا شما اینچنین کردید؟! مگر چه کرده اند؟! گشته اند از درون خودشان ، خودشان را نشان دادند ، هویتشان ، زندگیشان ، ماشین و زن و بچه و خانواده شان را ، اینها اجتماع را بهتر نشان دادند یا شما حاج ابراهیم؟!
یک جوری می رویم لباس رزم جبهه می پوشیم و آماده ی جنگ (با همان غریبه ی دوست نما گفتنتان) می شویم که انگار خدایی نکرده خوراک فکری را از غرب بر او دیکته کرده اند و فی الحال او دست نشانده ی تفکرات صیهونیست است!!!
یک جوری می رویم لباس رزم جبهه می پوشیم و آماده ی جنگ (با همان غریبه ی دوست نما گفتنتان) می شویم که انگار خدایی نکرده خوراک فکری را از غرب بر او دیکته کرده اند و فی الحال او دست نشانده ی تفکرات صیهونیست است!!!
شما تمام سینمای اجتماعیتان -به جز دعوت و گزارش یک جشن و البته ارتفاع پست که فرهادی برایتان نوشت- یا جنگی است یا اجتماعی است در هجوم پس لرزه های جنگ.
اگر می شد جایی صدا را بلند کرد ، بلند می شد و لگدزنان بر سر قزافی به سان عقده ایها فریادی زده نمی شد. که گفته فرهادی صدایش را بلند کرده؟ اگر بلند شده بود که اکران نمیشد ، نه در اینجا و نه در هیچ جا ، چرا که این درد ، درد من و شما و اینجا نیست و درد همگان و همه جاست ، یعنی کاش میان ما نبود این همه درد مشترک ، بگذریم!
می گویید : "من واقعا متاسفم برای کسیکه می گوید در این جامعه ، من مجبورم دروغ بگویم ، تو و زن و بچه و همسر و پدرم مجبوریم همگی به جبر دروغ بگوییم و آخر سر هم به این نتیجه می رسیم که از ایران برویم..."
اینها را در برناه راز گفتی و اکنون هم دوباره...دمی بر آتش زیر خاکستر...من که چنین برداشتی از "جدایی نادر از سیمین..." نکردم ، بگذریم ، ولی گیرم که چنین برداشت شود ، خب به نقطه ی خوبی رسیدیم؛
سری به دانشگاههای کشورت در بینابین همان جوانهایی که به گفته ی خودت (در مصاحبه با هفت) نمی توانی با آنها از نزدیک ارتباط برقرار کنی و بفهمیشان ، زدی؟! بیش از 80درصد آنها می گویند: "داریم می رویم"،"کارمان درست شده می خواهیم برویم"،"آمریکا ، کانادا ، آلمان ، استرالیا ، هر کجا که شد ، هر کجا جز اینجا..." این کجای سیاه نمایی است؟ این چه غرغر کردنی است که به همگان علی الخصوص مسئولان ما می گوید که ببینید چرا همگان می خواهند بروند...
به زعم من حتی می توان پیامهای بزرگان دینمان را نیز در "جدایی..." دید ، بزرگترین گناه دروغ است این را همه می دانیم ، حال ریشه ی این گناه کجاست؟!
ریشه ی همه ی گناهان ترس است.
حضرت علی (ع)
و حالا دوست دارم پاسخ همان علی را در جواب سوال فرهادی (که چرا همگان دارند می روند) را بشنوی؛
عدالت را اجرا کن و از زورگویی و ستمگری بپرهیز ، زیرا زورگویی مردم را به ترک وطن وا می دارد...
نهج البلاغه/حکمت 476
اینجاست که عقل سلیمتری هم موجوده . اینکه مثلا شخصیتی می گوید:
"اینجا خاک منه ، وطن منه ، اینجا جاییه که خاک کفش ، گِل بدن منه...
پس من باید بسازمش...یه عده ای بهش خیانت کردند ، بعد از ما هم می کنند ، کما اینکه آشنا و غریبه هم اکنون چه با رفتنشون و چه با حضورشون دارند خیانت می کنند ، ولی من باید بسازمش ، چون م ی خ و ا م بسازمش.
نمی ذارند؟! اشکال نداره.
باید یک عده ای بروند و بگذارند که ایران ساخته شود ، باشه قبول ، اما نمی روند ، خب اونوقت من چرا بروم؟!
اونها باید برن ، نه من ، منی که می خوام بسازم!..."
من اینها رو از جدایی می گیرم...چرا که همه می دانیم هویتمان چیست ، و نمایش این وضع یک پاتَک است!
اصغر فرهادی به که سفارش رفتن از ایران می کند ، کسی که خودش نمی تواند در بهترین حالت سه ماه هم آنطرف دوام بیارد؟!
یادمان نرفته برای ساخت همین "جدایی..." تهیه کننده ی آلمانی داشت و داشت تولید می شد که خود فرهادی گفت نمی توانم در خارج از ایران فیلم بسازم فسخ قراردادش را به تهیه کننده ی آلمانی هدیه دادو نساختو به ایران آمدو ساخت!
رضا امیرخانی در برنامه ی پارک ملت گفت:
"شروع کنیم؟! چرا 6تا پرچم(ایران) در این استودیوست؟! پدر ، پسر ، روح القدس. در قرآن هم داریم. و همه ی مضارب سه میشود.
چرا چنین شده؟ ما باید مردم رو به اصل و هویت خودشون آشنا کنیم ، باید برشون گردونیم به هویتشون ، منظورم این نیست که سنتی شان کنیم ، ولی نگیم به یکباره که مثلا ،
بانک ارگانی است صیهونیستی(به عقیده ی نگارنده امیرخانی اینجا تصویر تصمیمات عجولانه مدیرانیکه با حکم ،به درجه ای رسیده اند را به چالش کشید کما اینکه کم و بیش مستقیم به این مهم نیز اشاره کرد)...خب الان چه کنیم؟! هویت مردم در دستانشان است ، الآن ، با اجرای این حکم؟!!
من با 7تا و 10تا پرچم هم بلدم بگم. ما درگیر همینهاییم ، بزرگان ما گفتند ، در قرآن هم داریم که با پدران خود دعوا نکنید ، ستیز نکنید ، تفسیر این میدونید چیه؟! اینکه اونهاییکه با پدرانشون دعوا می کنند عین پدراشون می شن ، شما هم وقتی به این مسائل اینقدر حساسید و دعوا می کنید می شید خود خود اونها..."
دست آخر اینکه ، ابراهیم حاتمی کیا هویت جنگ ، حماسه ، عِرق و عشق ما را به ما گوشزد کرد ،
و
اصغر فرهادی هویت اجتماع و دین ما را.
والسلام...
۱۳۹۰ مهر ۲۴, یکشنبه
۱۳۹۰ مهر ۱۵, جمعه
اشتراک در:
پستها (Atom)