اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
بايگانی وبلاگ
-
▼
2011
(62)
-
▼
ژانویهٔ
(10)
- همینجوری 10 : دیگه خسته شدم...به خدا خسته شدم !
- فعلا!
- روی داد 10 : ایران!
- همینجوری 9 : حرف من ، حرف خودم نیست...!
- روی داد 10 :...کباب را تنها می خوری پدر سوخته...؟!
- شعر 2 : غروب...
- بدون شرح 1 : کمی جنجالی...میدان انقلاب...!
- همینجوری 8 : آینده...؟!
- همینجوری 7 : و اما عشق...
- روی داد 9 : این یک اتفاق نیست...
-
▼
ژانویهٔ
(10)
ایشالله که امتحاناتونو خوب بدید
پاسخحذف:)
الحمد لله
پاسخحذفدر پناه حق
پاسخحذفبهترین آرزوها؛ هم برای شما، هم برای امتحاناتتون:)
پاسخحذفدعا بفرمایید مارو:)
رفتی ولی زود برگرد ....
پاسخحذفمیشه میشه
پاسخحذفان شاءالله که خیر باشه برادر
پاسخحذفزود برگردید
پاسخحذف(اولین کامنت بعد از بازگشت)
کجاییییییییییییی؟؟
پاسخحذفیعنی این حقیقت داره؟؟؟؟؟ باورم نمی شه حرفات تموم شده باشه!!!!!
پاسخحذفآخیش خدایا شکرت ولی کاشکی یه چیزه دیگه می خواستم
.
.
.
یک دوست
سلام.
پاسخحذفهمه ی این چند پستی که نخونده بودم رو خوندم.
نمایشتون رد شد؟ :(
سلام...خدا رو شکر
پاسخحذفبا این وضعیت مام یه مدتی راحت استراحت می کنیم
امیدوارم این ثانویه به ثالویه کشیده بشه...
ولی کلا امیدوارم که در امتحانات موفق و موید باشی...
همین!
امید امیدی!
به خانوم متقی گرامی:
پاسخحذفایشالله...
ممنون...شمام همینطور...
به حسین رحمانی عزیز:
پاسخحذفسبحان الله...
به هزار انتظار گرامی:
پاسخحذفدر پناه حضرت دوست...باشید...
انشاالله...
به زادچهر گرامی:
پاسخحذفممنون...همچنین برای شما...
حتما...
الهی...
به صابر عزیز:
پاسخحذفزود میام
حتما...
به سعید عزیز:
پاسخحذفچه خوب یکی ابراز احساسات کرد...
ممنونتم...
به سید مجیب عزیز:
پاسخحذفانشالله...
خیره...
به سرکار خانوم اردکانی:
پاسخحذفچشم...
لطف کردید...
خیلی دلم می خواست قبل از رفتنتون ببینمتون و باهاتون خداحافظی کنم...ولی نشد دیگه...
بسی سپاس!
دوباره به سید مجیب عزیز:
پاسخحذفزیر سایه شما!
عزیزم!
به ناشناس عزیز:
پاسخحذفاولا که به حرف گربه سیاهه بارون نمیاد...
دوما اینکه حرفام تموم نشده...امتحانام شروع شده...
سوما اینکه خدایا شکرت...
مرسی اومدی!
به خانوم تیماجچی گرامی:
پاسخحذفمتاسفانه یا خوشبختانه...
بله رد شد...
چون اسممون براشون آشنا نبود...
لطف کردید...که خوندید ولی نظر ندادید!
به امید امیدی:
پاسخحذفنیس تو خیلی سر می زنی...
حداقل اونیکی ناشناس...دوتا پست در میون میاد یه نظر میده...نه یک کلمه ای ...حداقل یه جمله ای...
بقیه حق آب و گل دارن...
از طاق افتادی...الآن...
چه طلبکارم هست...
یه بار دیگه ام از این حرفا بزنی میرم به مامانم می گم...فهمیدی؟!
دهه...مرسی که اومدی...
دلیل اصلی من برای غیبت در این مدت...امتحاناتم نبود!
پاسخحذفبیشتر به خاطر این بود که خونواده ازم خواسته بودند که یه مدتی نباشم...
خصوصا مادرم...فکر می کنم چون احساس می کرد ممکنه تمرکز کافی رو روی درسم نداشته باشم...
(نیست در حالت عادی دارم)
درکل اتفاقات خوبی نیفتاد...
مثلا یکی از بهترین متنهایی که تا به حال بهم پیشنهاد شده بود ، با یک کارگردان واقعا خوب و البته کمی (فقط یه کم) عصبانی و اعصاب رو وسط کار رها کردم...و اونها هم شاکی شدند...
در کل از همه واقعا عذر می خوام که تاخیر داشتم...و نبودم!
انشاالله امشب با یک آپ جدید!