۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

روی داد 9 : این یک اتفاق نیست...



پیشاپیش از بیان برخی واژه ها عذر می خوام !

شنبه 30 دقیقه بامداد (شب-داخلی-اتوبوس)
تعداد نفرات اتوبوس حامل مسافران تهران-یزد به زحمت به 15نفر می رسد ، یک خانم میانسال به همراه دخترش سوار اتوبوس شده و بر روی صندلی کناری من در ردیف مقابل نشسته اند !
مردی جلو آمد و با آنها سلام علیک و احوالپرسی کرد و گفت(البته با لهجه شیرین یزدی) :
ماشاالله !... این دخترتو چی بهش دادی اینقدر گنده شده؟!...چند وقتی میشه خبری ندارم ازتون...
-22سالشه...دو ساله شوهر کرده...

شنبه 1 بامداد (شب-داخلی-اتوبوس)
مادر در صندلی کناری من ، و دخترش در صندلی عقبتر خوابیده اند !

ساعت 1:3َ0 بامداد :
مادر در صندلی عقب و دختر در صندلی کناری من خوابیده اند !
و من ، مست نوازش ساز و آواز ...با یک هندزفری!

شنبه ، 3:21َ بامداد :
-بی شرف! ، کثافت ، بی حیا!
این صدای مادرِ دختر بود که همگان را از خواب ناز بیدار کرد...چشمامو باز کردم...تنها چیزی که به یادم میاد تکانهای غیر عادی بود که زن می خورد ، مردی از بالای سر دختر حرکت کرد...
و زن درحالیکه فحش میداد به سمت جلوی اتوبوس :
-غیرت نداری...این دختر مردمه...شوهر داره...خاک بر سرت...بگم وسط بیابون بندازتت بیرون؟!
...امانت مردمه...ناموس خودته...بی شرف...کثافت...
چقدر بی شعورین شما جوونا...چقدر بی حیایین...چقدر وقیحین...

نمی دونم چه اتفاقی افتاده بود ، مسلما کسی رو با نگاه کردن به جلوی اتوبوس ، دوروبر راننده کشف نکردم ، ولی مطمئنم که اتفاق خوشایندی نیفتاده بود...
جالبه...راننده نه نگه داشت و نه پیگیری کرد که چه اتفاقی افتاده...شاید دستش با...
نمی دونم...

به هرحال...
با این چیزایی که از مادره شنیدم شرمم میاد برداشتمو بنویسم...
امید که شما برداشتی به ز من داشته باشید...
امید...

۱۰ نظر:

  1. خیلی نوشتم و پاک کردم( البه بماند که کلی هم حواسم نبود و انگلیسی تایپیدم و کلا همشو مجبور شدم پاک کنم!)

    نمیدونم! چی بگم! سکوت کنم!بهتره...

    ای بابا(این ای بابا کلی معنی داشت)+ آه افسوس

    پاسخحذف
  2. گاهی سکوت کردن می تونه بلند ترین فریاد هاروبه دنبال داشته باشه
    اینم گرا:
    جمله 1شنبه رو یادت رفت بگی و بگم
    یک دوست

    پاسخحذف
  3. به خانوم متقی گرامی:
    منم همینطور...

    پاسخحذف
  4. به زادچهر گرامی:
    آه+ای بابا...
    ممنون از حضورتون...

    پاسخحذف
  5. به سهرابی عزیز:
    بعضی وقتا آدم میتونه هیچی نگه...
    همینکه اومدی دمت گرم!

    پاسخحذف
  6. به خانوم تیماجچی گرامی:
    منم موافقم...
    ...

    پاسخحذف
  7. به ناشناس عزیز:
    موافق نظرتم...

    راستش من بعد اینکه از هم خداحافظی کردیم یادم افتاد که جمله رو نگفتیم ولی هم من کار داشتم و زیادم داشتم هم تو داشتی میرفتی سلمونی...

    به هرحال حضورت سبز...
    دلت پر امید...
    مهرت مستدام...
    و لبت خندون...
    موید و موفق باشی...

    پاسخحذف

اگر عضو هستید و یا وبلاگ دارید که وبتون رو بزنید و نظرتون رو بنویسید...
ولی اگر خدایی نکرده غیر از اینه...توضیح می دم دقت کنید...
با نام ناشناس نظرتون رو مرقوم بفرمایید ولی یه جوری به من گرا رو بدید که کدوم عزیز داره پیغام میذاره...
ممنونم...