۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه

روی داد 16 : ...


از پشت صحنه بگذریم...

نشست ؛
مجری : نیما حسنی نسب ؛

-دعوت می کنم از سرکار خانم ساره بیات...(تشویق حضار)

-جناب آقای شهاب حسینی...
شهاب حسینی همینطوری پشت هم بوس میفرستاد ، ملتم ایستاده کف می زدند...انقدر بوسمون کرد...جاتون خالی!

-هایده صفی یاری...(تشویق حضار)

-سارینا فرهادی...به همراه پدرشون آقای اصغر فرهادی!

از همون ابتدا فرهادی نشون داد که هنرمنده و نسبت به نور بدی که روی صورتشون بود و انگار دارن بازجویی میشن و مردم دیده نمیشند اعتراض داشت ؛

و اما فرهادی صحبتهایی کرد:

-من از همه ممنونم که انقدر لطف داشتید به ما...از اونایی که از شهرستان ها اومدند...
یه خانواده ای الان بیرون به من گفتن ما از همدان اومدیم...
یه نفر(خانمی) بیرون به من گفت من دوازده بار این فیلم رو دیدم و از مشهد هم اومدم...(شهاب حسینی دست می زند و به پیرو او همگان با او کف می زنند)

(منصور فکّم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)

نسبتا برنامه با نظم بود...قبل از اومدن هنرمندا بهمون برگه هایی برای طرح سوال دادن...سوالا با درجه اهمیت متفاوت خونده می شد...ولی متاسفانه وقت به همش نرسید...واسه این نگفتم نسبتا...می فهمید چرا حالا!

یکی راجع به نظرسنجی توی آی- ام دی بی ، پرسید...

یکی راجع به اینکه چرا نادر از سیمین...مگه سیمین از نادر نمی خواست جدا شه؟

یکی از اینکه شهاب حسینی الآن محبوبترین ستاره ی ایرانه پرسید...

...

سوالای خوب هم پرسیده شد:

-خانم صفی یاری چطور دلتون اومد از بین اینهمه صحنه ی زیبا در فیلم اینها رو انتخاب کنین و مابقی رو کنار بگذارین؟

-واقعا سخت بود ولی ما نمی تونستیم 3ساعت فیلمو به نمایش بذاریم! ، بله واقعا ما سه ساعت فیلم داشتیم! 

-سارینا فرهادی ، چطور انقدر نقش شما در سِمَت دختر نادر با پیمان معادی خوب در آمد؟

-اولین دلیل مهم این بود  که شخصیت نادر به شخصیت بابا یعنی اصغر فرهادی واقعی بسیار نزدیک بود (قهقه ی فرهادی) و همینطور شخصیت ترمه به من...دلیل مهم دیگه اش این بود که رابطه ی من با نادر رابطه ی نادر و ترمه نبود...رابطه ی پیمان و سارینا بود...

-سارینا فرهادی آیا علاقمند به بازیگری هست ، یعنی دوست داره این حرفه رو ادامه بده؟
-نمی دونم ، سوال سختیه!

-آقای فرهادی با پنهان کردن صحنه ی تصادف به تماشاگر رکب می خواستید بزنید؟
 -ما صدای صحنه ی تصادف رو می شنویم...حتی ما صحنه ی تصادف رو گرفته بودیم...و DVD فیلم اگه خدا بخواد بعدا بیرون بیاد صحنه ی تصادف توی اون خواهد بود و خودتون ببینید چه جوری بهتره...به نظر من این صحنه مثل یک فیلم جناییه که در ابتدای اون یک قتل اتفاق میفته و ما مقتول و دستای قاتل رو داریم می بینیم و کافیه که دوربین رو بچرخونیم بگیم ایناها ببینین این قاتله...تموم شد پاشیم بریم خونمون ، همه چیز معلوم شد ، همونطور که اون فیلم اونطور ساخته میشه...به نظر من بهتر بود اینطور ساخته شه...

-خانم ساره بیات با اینکه تجربه ی کمی در عرصه ی سینما داشتید چطور برای این نقش انتخاب شدید؟ و اینکه چطور انقدر خوب از پس نقش بر آمدید؟ و آیا از این به بعد روی انتخاب فیلمنامه هاتون کمی دقت خواهید داشت؟

-من هم مثل چند نفر دیگه ای که برای این نقش انتخاب شده بودند ، رفتم تست دادم و خدا رو شکر آقای فرهادی من رو انتخاب کردند...ولی راجع به بخش دوم...آقای فرهادی اکیدا گفته بودند که من نماز بخونم ، سر وقت (صدای خنده ی تماشاگران) ، الآن واسه چی دارین می خندین؟! 

راستش دستیار آقای فرهادی ، خانوم نقی زاده مامور بودند که من رو ببرن مسجد ، نماز رو درواقع به جماعت هم بخونم ، و من مجبور بودم با وسایل نقلیه ی عمومی سفر کنم در داخل شهر و اینکه عملا خیلی از چیزها از نزدیک رو حس کردم!...و اینکه نه یکم ، بلکه خیلی مجبورم برای فیلمهای بعدی دقت داشته باشم!

(کسی که سوالا رو جمع می کرد به سمت نیما حسنی نسب با یک شیء کوچکی تو دستاش حرکت می کند)
-(نیما حسنی نسب) ؛ آقای معادی پشت خط هستن...پیمان جان سلام رو Speaker هست صدات و حضار صداتو میشنوند...

-من سلام می کنم به تو ، دوستان و همکارا و مردم عزیزم...ببخشید من قرار بود بیام ولی نشد...یه جایی گیر کردم الانم دزدکی سریع اومدم بیرون دوباره باید برگردم(نیما حسنی نسب گفت مثل اینکه درگیر یک کار تئاتره)...ولی خیلی دوست داشتم اونجا باشم ، بین مردمم ، مردمی که انقد باحالن ، انقد به آدم حال میدن که انرژی آدمو صد چندان می کنه ، می بوسمتون که انقدر عزیزین(چه همه تو کار لاو ترکوندن با مردمن؟)
(صدای تشویق بیش از پیش حضار)

-پیمانجان ببین اینجا چه خبره!
-نیستم که ببینم ، ولی کاش بودم ، وای خیلی حسرتم بیشتر شد...
...
(خداحافظی)

-(فرهادی) به دوستان میکروفون بدین که سوالاشونو اگه دوست دارن بایستند و بپرسن...و اگه وقت نشد من بیرون هستم برای اینکه کسی اگه سوال فکر شده ای داره بیاد و بپرسه!

اما حائز اهمیت اینکه سوال منم خونده شد البته یه موردش ، سه تا سوال پرسیده بودم (وقت نشد همه ی سوالا خونده بشه ، مردم برای سانس بعد پشت در مونده بودند و نیما حسنی نسب داشت سریع برنامه رو جمع و جور می کرد) که به عنوان آخرین سوال با طنزی که توی نوشته به کار برده بودم خونده شد ؛
-1. آقای فرهادی این سوال عباس کیارستمی هم هست ، واقعا قدم بعدی کجاست؟ آیا به تماشاگرانی که توی سالن سینما در حال تماشای فیلم شما هستن و ممکنه از درام قوی فیلم شما خدایی نکرده سکته کنند فکر می کنید؟(خنده ی فرهادی و عوامل کار و بازیگرا و حضار ، فقط نمی دونم چرا خود نیما حسنی نسب نخندید)
-قدم بعدی من در راستای همینهاییست که ساختم و در همین مسیر ادامه خواهم داد و به همین راه خواهم رفت! ...

2. توی برلین بهترین فیلم شدید ولی توی ایران فیلم دیگری به عنوان بهترین فیلم انتخاب شد ، به نظرتون چرا؟
3.اصلا چرا برلین؟
نذاشتن بپرسم که!
یه خانومی خیلی دستشو بلند کرد که یه چیزی بگه ولی نمی ذاشتن ، فرهادی گفت: 
         این خانوم بذارید حرفشو بزنه!
         -من فقط می خوام بگم ازتون ممنونم که پدر من رو بعد از 35 سال دوباره به سینما آوردید.(دست فرهادی روی سینه اش است و می گوید خواهش می کنم ، مخلصیم و مردم همینطور دست می زنند)

در پایان جمله های پایانی هر کدام از میهمانها گفته شد ؛

همه گفتند تا رسید به شهاب الدین حسینی ؛
-قربون همتون برم (این جمله بارها از دهن این مرد هنرمند بیرون اومد) ، خیلی خوشحالم که توی جمعتون افتخار داشتم حضور داشته باشم ، و ازتون می خوام که سطح توقعتون رو از سینما ببرید بالا و اجازه ندید که هر مصوری رو به عنوان فیلم بهتون قالب کنند...(دیگه ملت ایستاده کف می زدند)

آفرین درسته منظورش دقیقا به نظر من همین بود!


این بلاگر باز قاطی کرده ، ولی اگه می خواید بیشتر هم بخونید با اینکه کمی جابجایی داره ولی ارجاع می دم به سایت سینمای ما !

اما حاشیه هم داشیتم...
که باشه فردا!

۱ نظر:

اگر عضو هستید و یا وبلاگ دارید که وبتون رو بزنید و نظرتون رو بنویسید...
ولی اگر خدایی نکرده غیر از اینه...توضیح می دم دقت کنید...
با نام ناشناس نظرتون رو مرقوم بفرمایید ولی یه جوری به من گرا رو بدید که کدوم عزیز داره پیغام میذاره...
ممنونم...