سیّد
ماشینو که از گلفروشی تحویل گرفتم، سریع خودمو رسوندم آرایشگاه.
یه خرده معطل شدیم، ولی خب خوشحال بودیم. تو زندگی هر کس ازدواج اگه مهمترین روز
نباشه، یکی از مهمترینهاست.
فیلمبردارام وایساده بودن، غر نمیزدن. همین که غر نمیزدن
خودش کلی کار بود. خلاصه عروس خانم اومد و سوار شدیم و چرخ چرخ کردیمو فیلم
گرفتنو... .
داشتیم میرفتیم سمت تالار که باز خوردیم به چراغ قرمز. دو
سه تا چراغی که رد کردیم رو مغزمون ملت گروپ گروپ میکردن. یکی متلک میگفت، یکی میگفت:
خاک تو سرت واسه چی خودتو بدبخت کردی، یکی گُل ماشینو کَند. بگذریم نزدیکای
چهارراه که شدیم یه پیرمرده که عرقچین سبز سرش بودو لباس درب و داغونیَم داشت با
دست یه اشارهای کرد، توجه نکردم. عروس خانم گفت: نگه دار ببینیم چی میگه. 140
ثانیه چراغ قرمز، وایسادم. از تو آینه دیدم، داشت میدوید سمت ماشین ما. دلم میخواست
همین الآن چراغ سبز شه و ما از دستش در بریم. رسید بهمون، کوبید به شیشه سمت من،
محلش نذاشتم. زنم گفت، آره دیگه عروس خانم دیگه زنم بود، گفت: «شیشه رو بده پایین
ببین چی میگه محمد»، گفتم: «چی میگه! گدائه دیگه». شیشه رو کشیدم پایین،
گفت:
- پسرم سلام، دخترم سلام، ببخشید، من سیّدم دیدم ماشین
عروس داره رد میشه، گفتم بیام این 1000 تومنیو بدم بهتون براتون آرزوی خوشبختی
کنم. من دستم هم سبکه، هم خیره... . خدا به زندگیتون برکت بده. انشاءالله خوشبخت
بشین، یا علی.
پیشونیمو بوسیدو رفت. چراغ سبز شده بود ولی من توانایی جا
زدن دنده رو هم نداشتم. صدای بوق ماشینا رو هم نمیشنیدم تا اینکه دوباره یکی زد
به شیشه. نگاه کردم دیدم رانندهی ماشین پشتیه. از کل مولکولهای صورتش داشت خون
میچکید.
اون هزار تومنی هنوز تو کیف پولمه.
×.توضیح:از اولین داستانهای کوتاهیه که نوشتم!
تند تند بنویس
پاسخحذفتندِ تند؟
حذفیا تند، تند؟
تند بنویسم بعضیا می سوزن آخه!
:)
مرسی