این دو طرح پیشنهاد یکی از دوستان است برای تلویزیون اگر پسندیده شود، مینویسیمشان تا ساخته شوند، دعا کنید، شاید شد؛
1.عنوان طرح: تنهایی
توضیح: همه اتفاقها در یک بیمارستان اتفاق می
افتد.
چهار خانواده داریم که هر کدام بچهای مبتلا به بیماری
سرطان دارند؛
1.
یک وکیل دادگستری با ماشینی شیک و شاسی بلند که مدام با تلفن صحبت میکند و
صحبتهایش کاریست، جز شغلش چیز دیگری ندارد. نماهای اولیه با او و تلفن صحبت کردنش
که پشت ماشینش نشسته و پسرش نیز در صندلی کمک با حالی مریض است شروع میشود که در
حین جریمهی پلیس هم (به خاطر صحبت با تلفن همراه) همچنان دارد با تلفن صحبت میکند.
در بیمارستان پسر بچه خودش لباسهایش را میپوشد، باید بستری شود، پدر در حین تلفن
صحبت کردن پول به حساب بیمارستان واریز میکند، چهره ی پسر غمگین است و غم چشمانش
بیشتر از تنهاییست تا سرطان. وکیل انقدر درگیر صحبت با تلفن است که متوجه حضور
بازیگر مشهور سینما در بیمارستان هم نمیشود. شب، او بر روی یکی از صندلیهای
بیمارستان خوابش میبرد و تلفنش همچنان زنگ میخورد.
مادر این
کودک(همسر وکیل) زنی به شدت احساساتی و منزویست که با بیماری فرزندش تا مرز قالب
تهی کردن رفته و دچار افسردگی شده و به این دلیل مرد (وکیل) مجبور شده که بچه را
بیمارستان بیاورد که او(مادر) برای درمانش نیاز به مدیتیشن دارد. زمانی که مادر در
بیمارستان است مدام در حال گریستن است. وقتی دکترِ کودک در حال توضیح دادن مراحل
درمان بیماری کودک است او گریه میکند، وقتی به دیدار کودکش میرود، گریه میکند،
وقتی به مطب دکترش می رود گریه میکند وقتی در خانه است گریه میکند و آدمیست که در
موقعیتهای مختلف بحرانی به جای هر کاری فقط به کنجی میخزد و کاسه ی چه کُنم دست
میگیرد(به اصطلاح تحلیل شخصیتی مادر کاملاً آبیست). این بحران روحی نشأت گرفته از
فوت مادرش و از دست دادن شغلش بعد از ازدواج است.
کودک این زوج در
مدت کمتر دو ماه میمیرد، و عملاً نه پدری
دارد و نه مادری برای ادامهی حیات.
2.
یک بازیگر سینما که میشود گفت سوپر استار است، بر روی یکی از صندلیهای
بیمارستان نشسته و عکس نوجوانی را در گوشی همراهش می بیند و اشک میریزد. در همان
حال تلفنش زنگ میخورد، همسرش از پشت خط بدون سئوال و جواب به دنبال این است که چرا
او برای بار چندم در دادگاه حاضر نشده و میپرسد پسرشان کجاست؟ خود بازیگر کجاست؟
تهدید میکند که قضیه را رسانهای میکند تا برای او در عالم هنر دست و پا گیر شود
و... . تمام این اتفاقات در زمانی که کودک در اتاق عمل است میافتد و نتیجهی عمل
رضایت بخش نیست. بازیگر درگیری دیگری نیز دارد آن هم دو پروژه ایست که باید به
اتمام برساند دو فیلمی که قرارداد بسته و به دلیل اینکه نمیتواند پسرش را در
بیمارستان تنها بگذارد نمیتواند سر صحنهی فیلمبرداری حاضر شود. او میخواهد که
از چند نفر از اعضای خانوادهاش مثل برادر و خواهرش بخواهد که این کار را بکنند
ولی مطمئن است که همسرش از بیماری فرزندش مطلع میشود و او نمیخواهد دیگر او را
ببیند و به چیزی غیر از طلاق دادنش فکر نمیکند آن هم بدون سر و صدا و از همه بدتر
اینکه علاوه بر فشار رسانه ها بر اینکه او دارد از همسرش جدا میشود اگر ماجرای
فرزندش هم رسانه ای شود، انرژی و انگیزه اش بیش از این از بین خواهد رفت و فرزندش
نیز آسیب بیشتری خواهد دید، پس بالاجبار دو روزی را به صحنهی فیلمبرداری میرود و
دو پروژهی سینماییش را به اتمام میرساند ولی قبل از آخرین برداشتش خبر فوت
فرزندش را به او میدهند.
توضیح: فیلم با
دعوای این بازیگر و همسرش در دادگاه بر سر اینکه چه کسی مقصر مرگ فرزندشان است به
اتمام میرسد و تیتراژ روی تصویر زیر بالا میرود:
زن و شوهر کنار
هم نشستهاند و از دید قاضی دادگاه آنها را میبینیم و مدام تقصیرها را گردن هم
میاندازند از اولین اتفاقات زناشویی تا همین فوت کودکشان و اینکه زن محق بوده که
چرا نباید میدانسته که فرزندشان مبتلا به سرطان شده و...
3.
مردی موتور سوار به همراه بچهای که برادرزاده اش است به سمت بیمارستانی میرود
که فرزندش در آن بستریست. پسر بچه ای که ترک موتور نشسته، پدر و مادرش را در یک
تصادف وحشتناک از دست داده که رانندهی آن کامیونی که به پدر و مادر او زده اوایل
فیلم به وکیل بخش اول زنگ میزند که کامیونی را دزدیده و به سمت تهران در حال حرکت
است و تازه از زندان گریخته و دنبال وکیل میگردد و حماقتی مثال زدنی دارد که بعد
از زندانی شدن به خاطر جرم قبلی، به تازگی هم کامیونی را دزدیده و با اعتماد به
نفس کامل دنبال وکیل میگردد. در حوالی بیمارستان مرد بنزین موتورش تمام میشود،
مشخص است که وضع مالی مساعدی در زندگیش ندارد. او با هل دادن موتور خود را به بیمارستان
میرساند بعد از آن برادرزادهاش را با پسرش تنها میگذارد و به دنبال پول میرود.
قرار بوده تا بعد از ظهر پولی که از کسی طلبکار بوده واریز شود ولی این اتفاق رخ
نمیدهد و او مدام با تهدید بیمارستان مواجه میشود. او یک مکانیک است و مغازهاش
هم اجاره ایست. به سختی نان خود و فرزندانش(یک پسر بیمار و یک دختری که کوچکترین
فرزند اوست) و برادرزادهاش را میدهد و تنها دغدغهاش جور کردن پول بیمارستان است.
در انتها بالاجبار موتورش را میفروشد و هزینهی بیمارستان و جراحی را میدهد و
کودکِ این مکانیک زنده میماند. در حین تمام این اتفاقات(از بخش اول تا کنون که به
صورت موازی و با کاتهای پی در پی میبینیم) دو نوجوان(دو پسرعمو) مدام از تنهایی
یکدیگر با هم درد و دل میکنند و هر دو معتقدند که این غصه ها به پایان میرسد، به
روزهای خوب فکر می کنند، آینده را تخیل میکنند که در بزرگسالی چه کاره شده اند، چه
ماشین و خونه ای دارند و...
4.
دختری نوجوان به تنهایی، برای بستری شدن به بیمارستان آمده و پدرش نیز مثل
خودش سرطان داشته و فوت کرده(ژنتیکی بودن سرطان)، به دلیل وضع وخیمش مجبورند او را
بستری کنند ولی وقتی از او شماره ی یک نفر که بتواند برای مراحل درمان همراهش باشد
را میخواهند او تلفن خودش را میدهد. در حین این اپیزود ما مدام فلش بک داریم که
در خانه تنهاست و زمانیکه مادرش در خانه است یا برای خواب میآید یا در حال انجام
دادن کارهایش است. مادر به شدت درگیر است و تنها همدم دختر یکی از دوستانش است که
کمی با اون دمخور است و در فلش بک های دیگر او را میبینیم و روابطش در مدرسه و
خانه با او. دختر تلفنهای مادر را جواب نمیدهد، مادر بر روی تلفن خانه پیغامهایش
فقط محدود به اینکه چه غذایی بخورد و کی بخوابد است و حتی شب اول مطمئن نیست که او
در خانه خوابیده است یا نه. بعد از یکی دو روز دختر در بیمارستان میمیرد و چون
همراهی نداشته، مسئولین بیمارستان از روی گوشی دختر شماره مادرش را میگیرند و مادر
هم بعد از اطلاع به پلیس و جستجو در بیمارستان ها و پزشکی قانونی ها و کلانتری ها
تقریباً همزمان با فوت دخترش او را پیدا میکند. در حین بردن دختر به سمت سردخانه
گردنبند او به روی زمین می افتد بازیگر اپیزود دوم، گردنبند را برمیدارد که عکس
مردیست که لبخندی به لب دارد، پدر دختر.
2.عکاسی
یک دختر 14-15ساله ی فلسطینی عاشق عکاسیست، و قبل از گرفتن
عکس از هر چیزی آن را لمس میکند، تمام سوژه هایش را اعم از اشیاء، حیوانات، انسانها
و... . پدری دارد که مبارز است و یک انسان وارسته، معتقد و از سرکرده های مبارزین علیه
اسرائیل است. در طی حملهای شبانه و به آتش کشیدن خانه ی این خانواده ی مبارز
دخترک تصویر مردی که خانه را آتش میزند را می بیند و میبیند که لباسش در اثر
اتفاقی پاره میشود و برای تکه ی پاره شده ی لباس که میرود در مقر اصلی آتش گرفتار
میشود، دستانش میسوزد همچنین قسمتهای دیگری از بدنش و همچنین چشمهایش را از دست
میدهد ولی با جانفشانی پدر نجات میابد که در این سانحه پدرش بعد از نجات و دیگر
اعضای خانواده اش طعمه ی حریق شده و میمیرد. حال فقط حس بویایی دختر کار میکند و
از روی بوی همان تکه پیراهن و عطر تن مرد قاتل، او را میابد و انتقام خانواده اش
را از او میگیرد و در انتها با دستان سوخته اش جسد قاتل را لمس و سپس با کمک مادرش
از او عکس می گیرد.
×.توضیح: هر دو طرح، ایدهی اولیهی حسین سپهرنژاد و مسعود
اسماعیلی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
اگر عضو هستید و یا وبلاگ دارید که وبتون رو بزنید و نظرتون رو بنویسید...
ولی اگر خدایی نکرده غیر از اینه...توضیح می دم دقت کنید...
با نام ناشناس نظرتون رو مرقوم بفرمایید ولی یه جوری به من گرا رو بدید که کدوم عزیز داره پیغام میذاره...
ممنونم...