۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

روی داد 1:ما هموطنیم!...به خدا هموطنیم!

امروز یکشنبه...28/9/89
چون همیشه دویدن عادتم بود...در راه دانشگاه...
میدون رسالتو:
"دربست...آقا دربست...؟"
"آزادی،انقلاب...انقلاب،آزادی..."
بماند که یکیشون جلومو گرفته بود(مثل اینایی که میخوان زورگیری کنن):
-آقا دربست ارزون می برما!
-نه آقا،نمی خوام...اِ،آقا مگه دزد گرفتی برو کنار...
یکی از عقب تر داد زد:...هو اصغر ولش کن...
خدا پدرشو بیامرزه...
خلاصه!
سوار ماشینای پونک شدیم...
تازه اولای بزرگراه رسالت بودیم...صحنه ای که دیدم نمی دونم عجیب بود،چی بود نمی دونم،ولی می دونم که هر چی بود خیلی دردناک بود...
یه تاکسی(پراید) زرد کنار بزرگراه پارک شده بود...درش باز بود و یک آقایی که پیراهن سفید هم تنش بود داشت راننده رو با دست فشار میداد...از این صحنه ها که راننده تاکسی ها باهم شوخی می کنن زیاد دیدم...ترافیک دور و ور این تاکسی سنگین به نظر می رسید...ماشین ما جلوتر رفت...دیدم نه مثل اینکه قضیه جدیه...ایندوتا درگیر شدن باهم...و آقای پیراهن سفید نه تنها اجازه پیاده شدن رو به راننده ماشین نمیده بلکه داره به طرز فجیعی خفش می کنه...
جالب بود اینکه همه علی الخصوص اینایی که دارن تو ماشیناشون این صحنه رو می بینن و ترافیک درست کردن هیچکدوم واسه نجات اون بدبخت اقدامی نمی کردند...
راننده ماشین ما هم که گفت:"بابا یکی داره یکی دیگه رو می کشه،دیدن داره؟!"...فرمونو چرخوند از همه سبقت گرفت رفت...
چیزی که خیلی عجیب بود این بود که یه موتوری تو پیاده رو وایساده بود داشت به فاصله 1-2متری این صحنه رو میدید و دستاشو مشت کرده بود،با هیجان داشت صحنه رو دنبال می کرد،اگه یکی ازش فیلم می گرفت،به هر کی نشون میداد...بی شک می گفت یارو داره بوکس نگاه می کنه...اون کسی هم که طرفدارشه داره به حریفش مشت میزنه الآن...
نمیدونم طرف زنده موند یا نه...ولی تا الآن از ذهنم این صحنه پاک نشده...
طفلک بدجوری داشت دستو پا میزد...معلوم نیست با اون ماشین خرج چند نفرو میداده...
جالبتر اینکه اومدم دانشگاه...واسه دوستام دارم تعریف می کنم...انگار جوک شنیدن...همچین هاهاها خندیدن که نگو...
گفتم چرا می خندین؟!
گفتن:بابا این جور مواقع باید بخندی!
چه جوری بخندم وقتی میبینم مردم کشورم دارن به جون هم میفتند...
یعنی افتادن!
وقتی واسه مسئول کانونها(فرهنگی)تعریف کردم،فکر کرد دارم فیلم تعریف می کنم،باورش نمیشد...واقعیه!
از دوم-سوم دبیرستان یادمه که می دیدم اینجور تصاویرو...ولی الآن مردم عصبیند...
یکی می گفت:احتمالا کرایه رو به خاطر یه چیزایی که تازه اعلام کردند گرون کرده...اونم قاطی کرده زده کشتتش...
ما که نمی دونم چی اعلام کردند...
ولی هر چه هست خیره انشاالله...

۴ نظر:

  1. نظرات رو بهت شفاهي گفتم ....

    پاسخحذف
  2. سلام.
    اول، یادتون باشه که بدقولی کردید!
    دوم،‌ باید منتظر بدتر ازینا باشیم...
    نمی دونم کتاب کوری رو خوندید یا نه؟
    خیلی خیلی اسف باره!
    من تا 2 روز شدیدا حالم بد بود...یه پست هم با عنوان Blindness تو وبلاگم نوشتم...
    یا لطیف ارحم عبدک الضعیف/.

    پاسخحذف
  3. به صابر خسروی عزیز:
    آره...یادمه...تو راهرو بودیم...اصلا همین باعث شد که وبلاگ بزنم...یعنی قبلا که می خواستم بزنم ولی این اتفاق انگیزمو دوصد چندان کرد...
    ممنون از حضور همیشگی و گرمت!

    پاسخحذف
  4. به تینای گرامی:
    سلام...
    اول اومدم اون بدقولی رو جبران کردم...
    دوم اینکه امروز با گوشت دزدی که تعریف کردید،فهمیدم وضع از اونی که فکر می کردم بدتره و منتظر بدترش هم باید باشم...
    نه متاسفانه نخوندم...
    ارحم...ارحم...

    پاسخحذف

اگر عضو هستید و یا وبلاگ دارید که وبتون رو بزنید و نظرتون رو بنویسید...
ولی اگر خدایی نکرده غیر از اینه...توضیح می دم دقت کنید...
با نام ناشناس نظرتون رو مرقوم بفرمایید ولی یه جوری به من گرا رو بدید که کدوم عزیز داره پیغام میذاره...
ممنونم...