امروز دوشنبه 29/9/89...
چه بلایی سرم اومدا!ساعت 8 صبح کلاس داری با تاسکی(نه تاکسی) اومدی بدو بدو دانشگاه...همکلاسیتو تو راهرو می بینی...
-سلام خسته شدی اومدی بیرون؟!
-نه بابا نیومده...
-جدی؟!
-آره بابا!
تا 9:30 منتظر آقا موندیم که تشریف بیارن (البته به فرموده مسئولین دانشگاه که گفتن اگه بعد 9:30 نیومد برین) نیومدند...
کلاس بعدی کیه؟!
مـــــــــــــامـــــــــــان...4 بعد از ظهر...
از 9:30 تا 4 چقدر میشه؟!
اومدیم کانونها...ساعت 10دبیرالدبرا به صورت کاملا محترمانه (وبلاگتو جلو چشت می بنده...پاشو برو)انداختنمون بیرون...
اومدیم انجمنها...ساعت 10:40 دبیرالدبرای اونور اومد گفت ما هم جلسه شورای دبیران داریم...(اَاَاَاَ...یعنی کانونها هم جلسه بود؟!)
تا ساعت 12:21 منتظر بودیم در به رومون بازشه...نشد رفتیم ناهار و برگشتیم...
ای خدا تا 4 بعد از ظهر چیکار کنم؟!
لازم به ذکر است که اینترنت = نفت! (عارض خدمت دوستانی که اینترنت را پیشنهاد کردند)
"...و تو چه میدانی علافی چیست؟!"
نگران نباش ....
پاسخحذفبه صابر خسروی عزیز:
پاسخحذفسعی می کنم...
سلام
پاسخحذفكلي تبريك ميگم خونه جديدتون رو!
ولي يه چيزي اون قالبي كه اول گذاشتين بهتر بودش خيلي. همونو بذارين...
هاهااها! امان از اين علاف بودن! اي بابا!
خيليييييييييييي بدهههههههه!
ايشالا ديگه هيچ وقت اين طوري نشه روزهاتونو..
بازم با كلي ذوق بهتون تبريك ميگم بلاگتون رو...
موفق باشيد.
برادر مگه دوشنبه اکران فیلم نداشتی تو کانونها؟ اونم چی ، آزانس شیشه ای!!! دلت میاد بگی علاف بودی؟!!!
پاسخحذفیکی از طرفداران شما...
به زادچهر گرامی:
پاسخحذفبابا این همونه...بلاگ اسپات داد منم در آورد...انقده گنده اش کرده هیچیش معلوم نیست...2.5فقط پول این صندلی مشکیه است که این گوشه...ایناها دست چپه...
ممنون از حضور گرمتون سبد سبد...
ایشالا...ایشالا...
بالاخره یکی فهمید من چقدر ذوق کردم...
به ناشناس عزیز:
پاسخحذففکر کردی ناشناس زدی نشناختم...؟!
بابا 1سی دی شو دیدیم...
البته اومدم خونه سی دی دومشم دیدم...
خدایی منم طرفدارتم...اساسی...
تاج سر مایی...
موید باشید!
سلام.
پاسخحذفنفی بلد رو یادتون رفت بگید!
D:
به خ.تیماجچی گرامی:
پاسخحذفاوه بله...
نفی بلد شده بودیم...به خاک خودمون...جایی که بهش عشق می ورزیدیم(409)راهمون نمی دادند...
انقده بد بود...
ممنون از یادآوری ، نکته سنجی و رونقی که به کلبه ی من دادید...!