۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه

روی داد 37 : دانشگاه کربلا...



باز از راه محرم غم رسید
بر زمین و آسمان ماتم رسید
این هلال قد کمان دیگر است
لیتنا کنا معک اندر سر است
خرقه ها را بار دیگر تن کنید
آتشی در قلب این خرمن کنید
طبل وشیپور عزا را سر دهید
هفت اقلیم عطش را در دهید
ورد صوفی ح س ی ن
فاعلاتن فاعلاتن فاعلون
حای آن حمٍ به ذات کبریا
سین آن سرها ز پیکرها جدا
یای آن یکتا پرست و یذکرون
نون آن باشد قسم بر یسطرون
سینه از درد فراقت خسته است
دل بروی غیر تو او بسته است
هیچ دانی در دلم جا کرده ای؟
عرش حق شش گوشه بر پا کرده ای
عشق بازی با تو معنا می شود
نور حق با تو هویدا می شود
السلام ای شاه مظلوم و غریب
السلام ای آیه ی امن یجیب
السلام ای نو ر چشم مصطفی
السلام ای خامس آل عبا
مهدی شریفی




×.پی نوشت: پروردگارا ! اول شعورو شعر عزا را به ما عطا فرما ، بعد اگر خواستی لذتش را !

۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

روی داد 36 : وضعیت شبهای سفید تلویزیون...





حال غریبی دارم ، خیلی غریب...
شاید برای اولین بار باشد که برای دیدن یک سریال اینهمه بی تابی کنم و برای لذت بردن از آن ، همه را مجبور به سکوت . با اینکه ممکن است کمی باورنکردنی به نظر برسد ولی به شدت معتقدم که این کار یک کلاس کارگردانی ، بازیگری ، دکور و صحنه ، نور ، دکوپاژ ، تدوین و میزانسن و... است ، کلاسی که دارم با مهمترین ورودی جسم بشر دریافت می کنم ، چشم.
در این کلاس می آموزی که دوربین را کجا بکاری ، صحنه را چگونه بیارایی ، در یک مجموعه ی قدیمی کاپشن مارک 2009 نپوشی و در کادر دوربینت در یک اجتماع عمومی ، 25نفر با موبایل در سال 65صحبت نکنند(سریال ستایش پلانهای گذر طاهر فردوس در معابر شهر). در این کلاس می آموزی بازیگر نباید برای گریه کردن زور بزند ، می آموزی که درس خواندن چقدر مهم است ، می فهمی که قهر چقدر مکدر و چرک است ، می آموزی که اسلو موشن چقدر یاری دهنده است ، می آموزی که های انگِل چقدر زیباست ، و می آموزیم که برای کارگردانی قهر کردن با مادرمان لازم نیست.
مدت زیادیست که قصد نوشتن دارم ، از همان موقعی که می خواندم که این سریال بوی زندگی می دهد ، این سریال چنان و چنین است ، از همان موقع که می خواندم بهروز دارد ادای بهداد را در می آورد ، بهروز وثوق نمی خواهیم ، وقتی بهداد نابالغ بود(هرچند که اعتقاد دارم در این نقش از بهداد هم بالغتر است) . می خواستم یک چیزی بگویم و نمی دانستم آن چیست ، یونس غزالی بود؟ ، کنترل اینهمه بازیگرو نابازیگر بود؟ نمی دانم چه بود ، شاید همین الان هم ندانم ، ولی این را میدانم که یگانه است ، نه تنها در چندین سال اخیر تلویزیون ، شاید در تمامی اعصار بعد از انقلاب ، بنابراین همیشه به همه چیزش توجه می کنم ، از اینکه می بینم امیرحسین رستمی چقدر می تواند بهتر و متفاوت تر باشد ، از اینکه از بزرگ بازیگری به نام محمدرضا فروتن در آخرین قست "از یاد رفته" هیچ امکانی برای ارضای تماشاگر در صحنه ی رویارویی با همان همسر از یاد رفته نمی بینم ولی از امیر به کرات می بینم ، از عباس غزالی(همان بهروز) وقتی این توان در ایفای یک هنر ناب را می بینم به امید برای ادامه ی این حرفه زنده می شوم ، از لیندا کیانی رستگاران و روز حسرت را به خاطره یدک می کشم که چنگی به دلم نمی زدند ولی اینجا او را ستایش می کنم ، افسانه بایگانی را که شاید نسل من کمی با او و دوران درخششش غریبه است ولی پای نیرو و مهارت او را امضا می کند ، از اسماعیل سلطانیان گرفته تا همه و همه ، حتی شهرام ، کودک بیژن و سیما ، همه را لمس می کنم ، درک می کنم .
دیشب شاید ده ها برابر یک فیلم تحت تاثیر قرار گرفتم وقتی همسر شهاب دختر عمه ی امیر به خانه شهاب آمدو دید ... ، این صحنه را نه من ، همگی بارها و بارها در فیلم ها و سریال های مختلف تلویزیون دیده ایم ولی امشب یک ، بارِ دیگری داشت ، یک کار دیگر کرد ، فکر کن ، به خانه ی دوستت می روی تا جویای حالش شوی ، از پدر و مادرش حال خودشان و فرزندشان را بپرسی به همراه همان نامه ای که برایش نوشته ای. بیرق سیاه ، اشک و آه ، گریه و اندوه ، و به ناگاه عکسش با زیرنویس شهید شهاب ریاحی .
انقدر زیبا تا قبل از آن بیننده زمینه ی مشاهده ی این هیبت را دارد که با اینکه گمان می کند که شهاب شهید شده ولی باز نمی خواهد بپذیرد تا لحظه ای که عکس از درب خانه بیرون می آید و از کنار امیر می گذرد.
امشب آمدم تا بنویسم ، فرق است بین ماست مالی و تمیزکاری ، آمدم تا بنویسم اشک در چشمانم حلقه زد وقتی آن توهم امیر با شلیک گلوله های دشمن و مردن شیرین تمام شد ، آمدم تا بنویسم که بدون دیدن جبهه ی جنگ تا همین قسمت قبل وضعیت سفید جنگ را به وضوح در اجتماع این مردم بی نظیر دیدم ، آمدم تا بنویسم الگوهای تربیتی را می شود به همین زیبایی به همه آموخت ، یادآوری کرد ، به پدر و مادر احترام گذاشت بدون اینکه خل و چل و دیوانه بود ، بنویسم که مادر چه نعمتی است ، چه آرامشی است ، چه دریایی است که جنون ندارد بی مورد فریاد بزند ، تا بنویسم که رفاقت الصاق به زندگی است ، بنویسم عشق معنی زندگی است ،
بنویسم که خانواده دومین پناه زندگیست!
خدا خیر دهد باعث و بانیش را که تماما از زندگی ایرانی ما را ملذذ کرد ، و خدا نیامرزد آنکه را که چنین با پتک بی رحمانه بر سر سلیقه ی مردم می کوبد.
نه دیشب که تیزر انتهایی برای اعلام پایان مجموعه پخش شد ، و نه امشب که تمام شد باورم نشد و نمی شود که تمام شده است ، با لحظه لحظه اش زندگی کردم...
چقدر زیبا بدون اینکه جبهه ی نبرد را با توپ و تانک و مسلسل ببینم آن را لمس کردم و دشمن را پشت درب خانه هامان دیدم...
 
کاش جای مختار ، وضعیت سفید ، ضبط می کردم!


×.نکته ای لزوم به ذکر دارد که ؛ در ابتدا مهین شهابی چندین سکانس از سریال وضعیت سفید را بازی کرده بود که در میانه ی کار مرحوم شد ، خدایش رحمت کند ، به زعم نگارنده با دیدن سکانسهای مرحوم شهابی ، شهین تسلیمی بهتر از پس نقش برآمده!

۱۳۹۰ آبان ۲۷, جمعه

روی داد 35 : شیرین یزدانبخش...



یک تماشاگر حرفه ایست ، تماشاگر حرفه ای تئاتر ، جدا از اینکه رادیوییست و صدای زیبایی دارد ولی به عقیده ی من ربودن سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مکمل زن دو سال قبل جشنواره ی فیلم فجرش را بیش از 50درصد مدیون همین تئاتر دیدن های مداومش است...
هر کاری را لااقل دو بار می بیند ، این عادت او برای فیلمهای روی پرده نیز نقض نشدنیست ، راستی می دانستید قرار بوده به جای سهیلا رضوی در نقش مادر "یه حبه قند" ظاهر شود ، که رغبتی به فراگیری لهجه ی یزدی نداشته.

میگفت :
مادر ، تو جدایی من ده روز سر فیلمبرداری بودم مادر کیمیا حسینی (بچهه) می گفت دو ساعت و سی و پنج دقیقه فیلمو تو برلین تو یه سانسش نشون دادن ولی اینجا کلا پنج دقیقه تو فیلمم ، ولی اصلا مهم نیست ، فرهادی خیلی باسواده ، لیلا حاتمی که نگو ، واقعا کاربلده و با علم...، چقدر خانوم!

او امسال(تا آنجا که من می دانم) دو فیلم در جشنواره ی فیلم فجر دارد ، یکی "برف روی کاج ها" ، اولین اثر پیمان معادی به عنوان کارگردان (که جالب است در آنکار حسین پاکدل هم بازی کرده) و دیگری نقش اول فیلم "بوسیدن روی ماه" همایون اسعدیان ، که عکس فوق یک راش از این فیلم است ، در بوسیدن روی ماه با این بزرگان هم بازی شده:
سعید پور صمیمی ، مسعود رایگان ، صابر ابر ، شاهرخ فروتنیان و...
تا یادم نرفته بگویم رابعه مدنی (مادربزرگ سریال وضعیت سفید و مادر امیرشهاب رضویان کارگردان فیلم خوب "مینای شهر خاموش") پارتنر او در این فیلم است!

حال اینهمه را گفتم که چه؟
برای اینکه امروز برای اِن اُمین بار او را در تئاتر شهر دیدم و از خاکی بودن این زن هنرمند عمیقا ملذذ می شوم و از مصاحبت بااو شادان...
داشت راجع به همین حضورش در لطفا مزاحم نشویدو سیمرغ بلورینو ، جدایی نادر از سیمینو ، نقش جدیدش در کار پر ریسک همایون اسعدیان با یک خانمی که به زحمت او را به زور آشنایی چهره اش شناخته بود و حتی قادر به یادآوری فیلمهای قبلی کارگردانان فیلمهای مذکور نبود ، می گفت که توجهم را جلب کرد و انقدر به من محبت دارد که اجازه می دهد او را با پیشوند "خاله" صدا کنم!
امروز او را در سالن چهارسوی تئاتر شهر سرکار "پیکره های بازیافته" قطب الدین صادقی دیدم که در آنکار مازیار ، دوستم و استاد محسن حسینی ، استاد ارجمندم بازی می کردند و موسیقی آنرا هم هادی رحمانی ، موزیسین و دانشجوی سابق همین دانشگاه خودمان علم و فرهنگ می نواخت!
درباره ی کار صحبت نمی کنم ، چرا که به زور دریافتم که کی به کجاست!

۱۳۹۰ آبان ۱۸, چهارشنبه

روی داد 34 : و امروز بر دارش آویختندو فرداروز بسوزاندن و پس آن فردا خاکسترش را به باد دادند...





بعد از مدتها دارم راجع به تئاتری که منو تحت تاثیر قرار داد می نویسم...

در مورد اثری که اگر بشمارم شاید به زور ، انگشتان یک دستم را به انتها برساند...

توقعی فراتر از این عمارت گرد و قشنگ(تئاتر شهر) دارم...

نام میبرم این چند اثر را :

ابرهای پشت حنجره...

حضرت والا...

کنسرت حشرات...

زنی از گذشته...


و امشب...

گفت امروز بینی و فردا بینی و پس آن فردا ...


از دست اونهایی که کلی التماسشون کردیم که بابا نیم بهاست...

بیاین ناز نکنین...

زندگی حسین ابن منصور حلاجه...

هدا ناصح ترکونده...

دکور خفنه...

نور استثناییه...

کار خیلی خوبه...

نیومدن... ، رفت...

تازه انگار نه انگار که مسیرشون می خورد ما رو برسونن آزادی ، یه تعارفم نزدن...

آدم چی بگه...؟

با اون پراید برفی!

فقط نمی دونم چرا یادمه آخر داستان حلاج خاکسترشو تو آب ریختند که روی آب با نوشته اناالحق خاکسترها ماند...؟!!!!


×.نوشته : نیما دهقان ، کارگردان : زهره بهروزی نیا
نمایشنامه برگزیده ی سیزدهمین جشنواره بین المللی مبارک/یونیما تهران(1389)
برنده ی جایزه بهترین بازیگری زن از کارناوال عروسکی بین المللی آلماتی/قزاقستان(2011)
برنده ی دو جایزه ی بهترین بازیگری زن و بهترین نمایش اصیل و اخلاق از جشنواره ی عروسکی بین المللی پراگ/چک(2011) 


۱۳۹۰ آبان ۱۴, شنبه

روی داد 33 : مرگ...!



دانی که  عجب قافله ی عمر شتابان گذرد؟!

همچو خاری که در این باد بیابان گذرد


چشم بَربَندو نظر بر کفن خویش انداز

کاش نامَت در صف و زُمره ی خوبان گذرد

  

رباعی ِ مسعود اسماعیلی