۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

روی داد 20 : این مردم بی نظـــــــــــــــــــــــــــــــیر!


به جان خودم این کلمات برخیش بی ادبی هست ولی استفاده ازش عمدی نیست؛
برای حفظ حیثیت و حقوق مولف و سخنگوست؛

دیروز جمعه 9 اردیجهنم 90 ؛
روز داخلی تاکسی
(پشت سری من با تلفن)
-  نه بابا این به من زنگ نزده...اینام میگن تا پول دیه رو ندین ما رضایت نمیدیم ، پزشکی قانونی...والا براش 4و دیویست دیه بریده...آره اینم گفته ماشینو می فروشم نمی ذارم بچم بره زندون...آره دیگه عرق خوریو ، لات بازیو چاقوکشیو این کارا آخر عاقبتش همینه دیگه ، حالا بذار پول بده ...(بوق)... شه ، دیگه از این غلطا نمی کنه!
(سیمتری نارمک ، یه نفر جلوی سینما ماندانا سوار شد)
- سینما نیم بهاست(انگار جمله ای بهتر برای اینکه سر صحبت رو باز کنه گیر نیاورده باشه)...
(من) : نه ، سه شنبه ها همه ی سینماها ، بعضیام مث ، ماندانا شنبه هام نیم بهان!
- قیمت اونوقت ؟
(من) : بستگی به سینماش داره ، مثلا ماندانا سینمای درجه ی یک حساب می شه!
-(دیگری) چیش درجه ی یکه این؟
(من) : تعمیرات کردن داخلشو ، دیگه صنف تصمیم میگیره!
- (همون دیگری) مختار الان شروع میشه ، (همه به طور همزمان به ساعت نگاه می کنند الا یک نفر) نمی رسیم بابا!
-(سوال کننده) بابا این چرت و پرتا چیه نگاه می کنین شما به قرآن؟!
-(دیگری) قشنگه ، حال میده ، شمشیرزنی داره توش...
(محمدپارسا و دینا که باید معرف حضور باشن ، برادرزاده های اینجانب ، وقتی مختار شروع میشه ، میدوئن جلو تلویزیون : "آخجون شمشیر بازی ، شمشیر بازی" ، حالا به نظر شما چه تفاوتی بین فهم این آقا و محمدپارسا و دینا وجود داره؟)
-(راننده) این سریاله چیه ، پسر با باباش دعواش شده ، قهر کرده ، یه دختریو می خواست ؟
-(دیگری) ستایش؟!!!
-(راننده) نه اونکه زنش حامله است ، مادره هم مرد؟
(من) : ستایشه دیگه داداش ، مهدی پاکدل بازی میکنه!
-(راننده) : قشنگه...
(من) : والا من نمی دونم ، مادرم می بینه!
-(دیگری) آقا ما اینارو تو فرودگاه دیدیم ، اینو با زنشو ، زنشم همون هنرپیشه هست ،
(من) : بهنوش طباطبایی!
-(دیگری) آره آفرین...آقا ما اینارو اونجا دیدیم ، چقدم لاغر شده بود زنش ، ملتم ریخته بودن دورشون ، یارو اومده بود استقبال حاجیش ، حاجیه اومده بود ، انگار نه انگار داشت از این دوتا امضا می گرفت...هر دوتاشونم چه تریپای خفنی داشتن...
-(سوال کننده) من که هیچ کدوم از این سریالارو نمی بینم ، چیه بابا اینا می سازن؟!
-(دیگری) منم معمولا نمی بینم ، می بینیم درو داف داره(!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!) نگا میکنیم!
(من) : آقا زیر پل پیاده می شم!

چهار ساعت قبل؛
روز داخلی منزل سرمیز درحال چای خوردن با پدر و مادر
(من) : مامان امروز هوا  گرمه!
-        چطور؟!!
-        گرمه یا نه؟!!
-        آره...
-        جایی می خوای بری؟
-        کجا دارم برم؟
-        تئاتر...انقد برو تا تئاتر دونت درآد!
(پدر همچنان با تمانینه چای می نوشد)

اصل مطلب؛
خیلی دوست داشتم کار رو ببینم ، یک بار قبل این توی سالن اصلی تئاتر شهر ، قبل عید توسط(به کارگردانی)هادی مرزبان ، با اجرای گلاب آدینه ، ایرج راد ، سیما تیرانداز ، سیروس همتی ، صبا کمالی و... اجرا شده بود ، قبل از جشنواره هم کار آماده بود و در مجموعه ی برج آزادی اجرا شده بود ، در جشنواره هم حضور داشته ، ولی درکل توی باشگاه تماشاگران تئاتر از اون اجرا بد نوشته بودن ، مدت کار زیاد بود ، متنی بود از اکبر رادی ، نویسنده ای که معمولا با یک بار خواندن چیزی از متونش نخواهی فهمید ، ولی اینکار با یک بار دیدن قابل فهم بود به نظرم!
نقش خانجون :
محبوبه بیات ، بینظیر بازی کرد؛
و سایر بازیگرا شهره نبودند ، جز یکی که کمی آشنا بود ، اشکان صادقی ، شناختید ؟؟!! ،
منم نشناختم ، ولی چهرشو ببینید قطعا خواهید فهمید که کیست...

کار خوب به این میگن که همه چیزو بهت آموزش بده ، از دکور گرفته تا کارگردانی ، بازیگری ها هم ، با اینکه یه دست نبود ولی واقعا توی اپیزودهای آموتی و گَلی ، یه جون فوق العاده داشت ؛

خانمچه و مهتابی
×. ماندگاری از اکبر رادی



۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

روی داد 19 : کتابـــــــــــــــــــم!


وای...
مصیبت...
داستان...
نمایشنامه ای که آورده بودم تو اتوبوس و مترو ، تو راه رفت و برگشت بخونم افتاد...
حالا من کجام دقیقا ، اگه گفتین؟!
آفرین ردیف سه (یعنی آخرین ردیف) صندلی 13 ، آخرین صندلی بهم رسید ، باز خوبه صندلی رسید ، ملت که رو زمین نشسته بودن!
افتاد لای این آهنا که طبقه طبقه صندلی می شن میان بالا ، صندلی تئاتر دیگه!
بذار اول اینو ببندمش تا آخر متن همینجوری غصه ی کتاب منو نخورین ، به هر مصیبتی بود با کلی خاکی پاکی شدن از لای این میله هایی که صندلیهارو می ساختن رفتم درش آوردم...


البته بعد از اتمام نمایش!

جدا شگفت آور بودا...می دونین ، آدم انتظار نداره مثلا نمایشی که توی کارگاه نمایشه یهو انقد تماشاگر داشته باشه ، بعد انقدم خوب باشه...
دکور انقد ردیف ، از وسط صحنه ، نه من موندم ، یه لوستر آویزون بود ، لوستر چهارتا لامپ شمعی آفتابی داشت ، بعد برق داشت ، واقعا رو دکور خوب کار شده بود ، نسرین ادبی بازیگر نقش سوسن ، انگار مادرزاد معلمه ، من قشنگ حس کردم معلمه ، عین یکی از همکارای مادرم که توی مدرسشون ، از دوران طفولیت قشنگ خُلقیاتش برام ثبت شده بود...

من راجع به تک پسری که بعد از رویت دو خواهر(چه فیلم مزخرفی بود) به نمایش اضافه شد ، می تونم صدای گرم و افکار منفیشو هنوز مرور کنم ، احساس همزاد پنداری من و امثال من با اون به نظرم تکرار نشدنیه...
نمی دونم چرا همش دوست داشتم صابر هم باهام تو این نمایش می بود ، دوست داشتم نظرشو بعد از نمایش می پرسیدم ، ولی به نظرم لازمه که یه بار بره و ببینه این کارو...
دلچسب بود...

راستی رویا افشار بازیگر قدیمی تئاتر و تلویزیون(فیلم سینمایی ندیدم ازش خب) هم اومده بود ، نمی دونم اون آقائه کی بود ، چی بود ، چی کاره بود ، ولی دم در بود ، موقع خداحافظی عین منو یک پسر دیگه باهاش دست داد و خداحافظی کرد ، خب تقریبا همشون اینطورین ولی واقعا برام قابل هضم نیست ، نه نه اشتباه نکن ، غیبت نیست ، اینها براشون واقعا اهمیت نداره که در ملا عام اینکارو انجام میدن ، و اصلا به زعم اونها مساله ای نیست ، مسلما نه تنها واسه اونا ، بلکه واسه خیلیای دیگه هم عادیه و به نظر اونها باید واسه بقیه هم عادی تلقی بشه ، ولی یکی از دلایلی که خیلی در این زمینه اذیتم می کنه و  خیلی وقتا نا امید از ادامه راه همین مساله است...

ولش کنیم...
کار قشنگ بود ، جون مادرتون برین ببینین ، بفهمین چی می گم ، همه چی بود دیگه ، همه چی داشت ، از هنر تا از این موردای آخری که اشاره کردم!


خداحافظی نکن!



۱۳۹۰ اردیبهشت ۸, پنجشنبه

روی داد 18 : سر درد آل پاچینو از دست گل مسی به تئاتر پارسا !


دیروز چهارشنبه 7 اردیبهشت 90 ؛


آموزشگاه استاد سمندریان ، پلاتوی تمرینو ، آموزش و تست ، محل اجرای تئاتر عاقبت عشاق سینه چاک؛

...
...
...

واقعا راجع به تئاتر فقط می تونم دکور و گریم رو بگم :
بد نبود ،

شاید انتظار ما از شاگردای استاد سمندریان چیز دیگه ای بود ، متن دیگه جز این متن وجود نداشت که انتخاب کنین؟

ولی یه خوبی داشت ، اینکه کلی فکر کردیم که ،

- این پارسا پیروزفره؟
-من: نه بابا من پارسا پیروزفرو تو تالار ایرانشهر از نزدیک دیدم...این نیست که !
-ولی خیلی شبیهشه...
-من:آره شبیهه...
(پیروزفر به عقب نگاه می کند)

- منصور خودشه...
-پس ببند دیگه حرف نزن...

سه بار چشم تو چشم شدیم ، عین اینایی که از دماغ فیل افتادن بگی یه بار سلام کردیم بهش؟

انگار اون باید مارو بشناسه...

فقط می تونم بگم به خودم ، آینده ی بازیگریم ، و علی الخصوص منصور نصیری عزیز بسیار امیدوار شدم ، هرچند که به زعم خود منصور این کار از لحاظ تکنیکی از خیلی از کارهای دانشجویی ما سرتر بود!

ولی خب به سردردش تا وقت خواب نمی ارزید ، هرچند با گلهای مسی کمی جبران شد ،

درکل قبلش بیشتر بهم چسبید با رفیقم توی کافه ی آموزشگاه گپ ماندگاری زدیم ، اونجا تصویر دو هنرمند به جز استاد سمندریان و بازیگرانی که با او کار کرده بودند(رضا کیانیان ، هما روستا و...)بود ؛
چارلز چاپلین...
و...

...





تولدت مبارک ؛
آل پاچینو ؛

25 آوریل تولد آقای بازیگر جهان ؛
مبارک...






بیست و پنجم آوریل تولد مردی ست که کاپولای بزرگ در وصف‌اش گفته، اگر کارگردان نبود، دوست داشت یک پاچینو می‌بود، به همین بهانه مروری داریم بر گفته‌ها و اندیشه‌های این غول بازیگری سینمای جهان:

 اگر یک بازیگر هستید به یک جور ناامنی احتیاج دارید. این کار زیر دیگ را روشن نگه می‌دارد
 اتفاقی در کودکی‌ بیشترین تاثیر را در نگاهی که هم‌اکنون به دنیا دارم داشت، همان اولین فیلم‌هایی بود که زمانی که یک بچه کوچک بودم مادرم مرا به دیدن آن‌ها می‌برد. وقتی خانه می‌آمدم، تمامی نقش‌ها را بازی می‌کردم. این موضوع تاثیر فوق‌العاده‌ای در بازیگر شدن من داشت
  در بین بازیگران بعد از براندو، من به آن‌ها بازیگران بعد از براندو می‌گویم
 جیمز دین غزل بازیگری بود. مارلون سیاره‌ای است از آن خود، موفقیت روی او اثر خوبی نداشت، همیشه احساس کردم که مارلون واقعا نابغه بود، بعدها از این که بازیگر است نارحت بود
 سه بازیگرشاخص این دوره شان پن، جانی دپ و راسل کرو هستند، آن‌ها باید با هم در برادران کارامازوف بازی کنند. 
گری کوپر یک پدیده بود. در گرفتن و بالا بردن یک نقش
 - چارلز لاتن بازیگر مورد علاقه من بود.
 جک نیکلسن وجهه‌ی خاصی دارد
 برای فرانک سیناترا احترام زیادی قائلم
 جولی کریستی، دایان کیتون و مریل استریپ بی‌نظیرند

 آلتمن را خیلی دوست دارم. با نحوه کارش آشنا نیستم . فقط می‌دانم آدمی است که دیدگاه خاص خود را دارد. وقتی فیلمی می‌سازد حس می‌کنی چیزی در جریان است
 فرانسیس فورد کاپولا، انسان بزرگی است. برای همین است که چنین کارهایی انجام می‌دهد. چون واقعا گوش شنوا دارد. یکی از هوشمندترین آدم‌هایی است که تا به حال دیده‌ام
 هیچوقت تا به حال شادی را درک نکرده‌ام
 درک صحیحی از «شادی» ندارم. لحظاتی در زندگی وجود دارد که شما احساس رفاه و آرامش می‌کنید. مواقعی هم وجود دارد که خیلی تکراری‌اند
 فكر نمي‌كنم كه خودبيني بخشي از بازيگري باشد. شايد بهتر است غرور را تعريف كنيم. در هر شخصی کرامت و عزت‌نفس وجود دارد و نياز دارد كه مطرح شود يا اينكه نظر بدهد. آن‌هايي كه بيهوده مغرورند، بازيگران خوبي نيستند
 شما به عنوان يك بازيگر در اصل، خودتان را بازي مي‌كنيد. هر اسمي كه بخواهيد مي‌توانيد روي آن بگذاريد. البته، واقعاً آن بيشتر به طور ناخودآگاه صورت مي‌گيرد پس ممكن است خودتان متوجه نباشيد ولي براي اينكه به نقش‌تان نزديك شويد مجبوريد از تجربه خودتان استفاده بكنيد
 نقاط ضعف من!… اي كاش مي‌توانستم موضوعي را مطرح كنم. احتمالاً اگر در مورد توانايي‌هايم از من سؤال مي‌كرديد باز هم چنين مكثي در پاسخ داشتم. شايد به خاطر اينكه، هر دوي آن‌ها يكي هستند

 همه فيلم‌هايي كه بازي مي‌كنم، زندگي خودم را به من يادآوري مي‌كنند. چيز فوق‌العاده‌اي كه در مورد سينما وجود دارد اين است كه هر بار با افراد جديد آشنا مي‌شويد. بسياري از بازيگران هم مثل من تصور مي‌كنند كه دور هم جمع شدن براي به ثمر رساندن يك فيلم مثل يك زندگي خانوادگي است
 صورت زخمي را دوست دارم. اما فيلم مورد علاقه من با بازي آل پاچينو «شيوة كارليتو» است
 من تمركز«مایکل مان» حين انجام كار را خيلي دوست دارم. همانطور كه بعضي‌ها به كلي بازيگرند، او هم تماماً كارگردان است. تقريباً مي‌توان گفت كه با غريزه‌اش فيلم مي‌سازد.در اين صورت شما احساس مي‌كنيد كه حمايت مي‌شويد بنابراين به خودتان اجازه مي‌دهيد كه توانايي‌هاي خود را در اختيار او قرار دهيد تا او از آن‌ها استفاده كند
 این که چطور نقشی را پویا و گویا بازی کنم تا خودم هم سروسامانی بگیرم. یک مکاشفه است
 من برای اسکار بازی نمی‌کنم، چون بازیگری عشق من است، عشقی که هرگز نمی‌توانم رهایش کنم
 مواقعي وجود دارد كه احساس مي‌كنيد نقشي هست كه مردم دوست دارند و مي‌خواهند شما را در آن نوع نقش‌ها ببينند بنابراين شما هم ترجيح مي‌دهيد چنين نقشي را گاهي اوقات بازي كنيد اما من اساساً «بي‌خوابي» را به خاطر كريس نولان و نوع كارش بازي مي‌كردم

 كارگرداني يك نوع نگاه كلي به مسائل است كه من خيلي از آن برخوردار نيستم. اما چيز خوبي كه در مورد كارگرداني وجود دارد كنترل و مديريت داشتن بر عوامل است
 بازیگری استفاده از قابلیت هاست. همیشه با خودم می گفتم حق باختن نداری، استفاده کن. بعضی خصوصیت‌ها را می‌شود حذف کرد تا کارایی آن‌ها بیشتر شود

 شایلاک مردی است در برابر یک نظام و من اینجور نقش‌ها را دوست دارم. از جنس نقش‌هایم در «سرپیکو» و «بعدازظهر نحس» است. مردی است که با او بد تا کرده‌اند خیلی هم بد تا کرده‌اند
 «الیور استون» فیلمنامه‌هایی می‌نویسد که جهانی می‌شوند
 هر چه را که می‌بینی به همان می‌رسی
 مونتانا شخصیتی دوبعدی بود. نمی‌خواستم از او شخصیتی ۳ بعدی بسازم. در مورد او این حالت را دوست دارم که زیاد اهل اندیشه نبود برای همین وقتی دوستش را کشت آن طور آشفته شد. نتوانست تحمل کند، پس در همان حالت باقی ماند و به همین دلیل به کوکائین پناه برد



منتظر فرصت بودم تا این رو بگم ولی با اینکه کمی
گذشته می ارزه !


- اگر می خواهید درباره بازیگر شدن چیزی بدانید فیلم "The Dresser" را ببینید. این فیلم فوق العاده است.


پاچینو...

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه

روی داد 17 : ...


حاشیه ؛
هدایا و دسته های گل به هنرمندان و حامیان این نشست اهدا شد ، یه تعدادی دسته گل اضافی بود ، شهاب حسینی در حین خروج از سالن این گلها رو به سمت تماشاگران پرت می کرد...گلها بالاخره تموم شد ،
منصور: شهاب صندلی!

سریع به فرهادی نزدیک شدم تا سوالایی که پاسخ داده نشده بود رو جواب بده ، در همین حین خانمی مسن به او نزدیک می شود ؛
-آقای فرهادی من واقعا متاسفم برای شما ، که ما باید بیست دقیقه پشت در سالن منتظر بمونیم تا در باز بشه بیایم واسه سانس ده و نیم شب و مقصر این مقوله هم فقط شمایید و هنرمندا و هنرپیشه هاتون (فرهادی ساکته و هیچی نمیگه) و من مطمئنم که این باعث از بین رفتن  محبوبیت شما می شه...
-(فرهادی) ایشالا که اینطور نمیشه...
-(مردم) خانوم چرا حاشیه درست می کنی الکی ، از آقای فرهادی درخواست شده بیان و اومدند ، بی نظمی از مسئولین اجرائیه به ایشون چه؟؟؟؟؟؟؟؟؟!

یکی از طاق میاد ، یکی با اسنوورد ، یکی اومد فرهادیو ماچ کنه رفت طرف ساره بیات ؛

خلاصه ؛
-آقا شهاب یه عکس اگه ممکنه!
-(خانمی) آقا من وایستاده بودم که عکس بگیرم...عجب آدم بی ادبیه!
-(شهاب حسینی) الان دقیقا من باید به کدوم دوربین نگاه کنم؟! یکی یکی با هم بگیرین لطفا!
-آقا فرهادی امضا اگه ممکنه!
-آقا شهاب امضا...
...
-(دو خانم ازینایی که احساس اجحاف در حق دارن همیشه) فرهادی اینه؟...وا چه جوجه است!
دوستام همه گفتن خیلی خوشتیپه...چیه این؟
ولی شهابو نیگا...وای چه سفیده!

با کلی معطل شدن برای رفتن به سمت پارکینگ به دلیل ازدحام جمعیت و با کلی تاخیر در خروج از پارکینگ به دلیل باز هم ازدحام ماشین (جمعیت) وقتی حدود ساعت یازده و ربع اینا از جلوی هلال سینما ملت که رد می شدیم هنوز حدود 30-40 نفر دور اصغر فرهادی رو گرفته بودند و سوال می پرسیدن...

کاشف به عمل اومد ، تا 12:30 شب اونجا ایستاده پاسخ مردم رو میداده!
در جواب کسایی که می گن این مرد بزدله!

شب بسیار خوبی بود...که بعید می دونم به این زودیا تکرار شه!

هرچند وقتی اومدم خونه خونواده از دماغم درآورد...
 

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه

روی داد 16 : ...


از پشت صحنه بگذریم...

نشست ؛
مجری : نیما حسنی نسب ؛

-دعوت می کنم از سرکار خانم ساره بیات...(تشویق حضار)

-جناب آقای شهاب حسینی...
شهاب حسینی همینطوری پشت هم بوس میفرستاد ، ملتم ایستاده کف می زدند...انقدر بوسمون کرد...جاتون خالی!

-هایده صفی یاری...(تشویق حضار)

-سارینا فرهادی...به همراه پدرشون آقای اصغر فرهادی!

از همون ابتدا فرهادی نشون داد که هنرمنده و نسبت به نور بدی که روی صورتشون بود و انگار دارن بازجویی میشن و مردم دیده نمیشند اعتراض داشت ؛

و اما فرهادی صحبتهایی کرد:

-من از همه ممنونم که انقدر لطف داشتید به ما...از اونایی که از شهرستان ها اومدند...
یه خانواده ای الان بیرون به من گفتن ما از همدان اومدیم...
یه نفر(خانمی) بیرون به من گفت من دوازده بار این فیلم رو دیدم و از مشهد هم اومدم...(شهاب حسینی دست می زند و به پیرو او همگان با او کف می زنند)

(منصور فکّم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)

نسبتا برنامه با نظم بود...قبل از اومدن هنرمندا بهمون برگه هایی برای طرح سوال دادن...سوالا با درجه اهمیت متفاوت خونده می شد...ولی متاسفانه وقت به همش نرسید...واسه این نگفتم نسبتا...می فهمید چرا حالا!

یکی راجع به نظرسنجی توی آی- ام دی بی ، پرسید...

یکی راجع به اینکه چرا نادر از سیمین...مگه سیمین از نادر نمی خواست جدا شه؟

یکی از اینکه شهاب حسینی الآن محبوبترین ستاره ی ایرانه پرسید...

...

سوالای خوب هم پرسیده شد:

-خانم صفی یاری چطور دلتون اومد از بین اینهمه صحنه ی زیبا در فیلم اینها رو انتخاب کنین و مابقی رو کنار بگذارین؟

-واقعا سخت بود ولی ما نمی تونستیم 3ساعت فیلمو به نمایش بذاریم! ، بله واقعا ما سه ساعت فیلم داشتیم! 

-سارینا فرهادی ، چطور انقدر نقش شما در سِمَت دختر نادر با پیمان معادی خوب در آمد؟

-اولین دلیل مهم این بود  که شخصیت نادر به شخصیت بابا یعنی اصغر فرهادی واقعی بسیار نزدیک بود (قهقه ی فرهادی) و همینطور شخصیت ترمه به من...دلیل مهم دیگه اش این بود که رابطه ی من با نادر رابطه ی نادر و ترمه نبود...رابطه ی پیمان و سارینا بود...

-سارینا فرهادی آیا علاقمند به بازیگری هست ، یعنی دوست داره این حرفه رو ادامه بده؟
-نمی دونم ، سوال سختیه!

-آقای فرهادی با پنهان کردن صحنه ی تصادف به تماشاگر رکب می خواستید بزنید؟
 -ما صدای صحنه ی تصادف رو می شنویم...حتی ما صحنه ی تصادف رو گرفته بودیم...و DVD فیلم اگه خدا بخواد بعدا بیرون بیاد صحنه ی تصادف توی اون خواهد بود و خودتون ببینید چه جوری بهتره...به نظر من این صحنه مثل یک فیلم جناییه که در ابتدای اون یک قتل اتفاق میفته و ما مقتول و دستای قاتل رو داریم می بینیم و کافیه که دوربین رو بچرخونیم بگیم ایناها ببینین این قاتله...تموم شد پاشیم بریم خونمون ، همه چیز معلوم شد ، همونطور که اون فیلم اونطور ساخته میشه...به نظر من بهتر بود اینطور ساخته شه...

-خانم ساره بیات با اینکه تجربه ی کمی در عرصه ی سینما داشتید چطور برای این نقش انتخاب شدید؟ و اینکه چطور انقدر خوب از پس نقش بر آمدید؟ و آیا از این به بعد روی انتخاب فیلمنامه هاتون کمی دقت خواهید داشت؟

-من هم مثل چند نفر دیگه ای که برای این نقش انتخاب شده بودند ، رفتم تست دادم و خدا رو شکر آقای فرهادی من رو انتخاب کردند...ولی راجع به بخش دوم...آقای فرهادی اکیدا گفته بودند که من نماز بخونم ، سر وقت (صدای خنده ی تماشاگران) ، الآن واسه چی دارین می خندین؟! 

راستش دستیار آقای فرهادی ، خانوم نقی زاده مامور بودند که من رو ببرن مسجد ، نماز رو درواقع به جماعت هم بخونم ، و من مجبور بودم با وسایل نقلیه ی عمومی سفر کنم در داخل شهر و اینکه عملا خیلی از چیزها از نزدیک رو حس کردم!...و اینکه نه یکم ، بلکه خیلی مجبورم برای فیلمهای بعدی دقت داشته باشم!

(کسی که سوالا رو جمع می کرد به سمت نیما حسنی نسب با یک شیء کوچکی تو دستاش حرکت می کند)
-(نیما حسنی نسب) ؛ آقای معادی پشت خط هستن...پیمان جان سلام رو Speaker هست صدات و حضار صداتو میشنوند...

-من سلام می کنم به تو ، دوستان و همکارا و مردم عزیزم...ببخشید من قرار بود بیام ولی نشد...یه جایی گیر کردم الانم دزدکی سریع اومدم بیرون دوباره باید برگردم(نیما حسنی نسب گفت مثل اینکه درگیر یک کار تئاتره)...ولی خیلی دوست داشتم اونجا باشم ، بین مردمم ، مردمی که انقد باحالن ، انقد به آدم حال میدن که انرژی آدمو صد چندان می کنه ، می بوسمتون که انقدر عزیزین(چه همه تو کار لاو ترکوندن با مردمن؟)
(صدای تشویق بیش از پیش حضار)

-پیمانجان ببین اینجا چه خبره!
-نیستم که ببینم ، ولی کاش بودم ، وای خیلی حسرتم بیشتر شد...
...
(خداحافظی)

-(فرهادی) به دوستان میکروفون بدین که سوالاشونو اگه دوست دارن بایستند و بپرسن...و اگه وقت نشد من بیرون هستم برای اینکه کسی اگه سوال فکر شده ای داره بیاد و بپرسه!

اما حائز اهمیت اینکه سوال منم خونده شد البته یه موردش ، سه تا سوال پرسیده بودم (وقت نشد همه ی سوالا خونده بشه ، مردم برای سانس بعد پشت در مونده بودند و نیما حسنی نسب داشت سریع برنامه رو جمع و جور می کرد) که به عنوان آخرین سوال با طنزی که توی نوشته به کار برده بودم خونده شد ؛
-1. آقای فرهادی این سوال عباس کیارستمی هم هست ، واقعا قدم بعدی کجاست؟ آیا به تماشاگرانی که توی سالن سینما در حال تماشای فیلم شما هستن و ممکنه از درام قوی فیلم شما خدایی نکرده سکته کنند فکر می کنید؟(خنده ی فرهادی و عوامل کار و بازیگرا و حضار ، فقط نمی دونم چرا خود نیما حسنی نسب نخندید)
-قدم بعدی من در راستای همینهاییست که ساختم و در همین مسیر ادامه خواهم داد و به همین راه خواهم رفت! ...

2. توی برلین بهترین فیلم شدید ولی توی ایران فیلم دیگری به عنوان بهترین فیلم انتخاب شد ، به نظرتون چرا؟
3.اصلا چرا برلین؟
نذاشتن بپرسم که!
یه خانومی خیلی دستشو بلند کرد که یه چیزی بگه ولی نمی ذاشتن ، فرهادی گفت: 
         این خانوم بذارید حرفشو بزنه!
         -من فقط می خوام بگم ازتون ممنونم که پدر من رو بعد از 35 سال دوباره به سینما آوردید.(دست فرهادی روی سینه اش است و می گوید خواهش می کنم ، مخلصیم و مردم همینطور دست می زنند)

در پایان جمله های پایانی هر کدام از میهمانها گفته شد ؛

همه گفتند تا رسید به شهاب الدین حسینی ؛
-قربون همتون برم (این جمله بارها از دهن این مرد هنرمند بیرون اومد) ، خیلی خوشحالم که توی جمعتون افتخار داشتم حضور داشته باشم ، و ازتون می خوام که سطح توقعتون رو از سینما ببرید بالا و اجازه ندید که هر مصوری رو به عنوان فیلم بهتون قالب کنند...(دیگه ملت ایستاده کف می زدند)

آفرین درسته منظورش دقیقا به نظر من همین بود!


این بلاگر باز قاطی کرده ، ولی اگه می خواید بیشتر هم بخونید با اینکه کمی جابجایی داره ولی ارجاع می دم به سایت سینمای ما !

اما حاشیه هم داشیتم...
که باشه فردا!